آرسن 23 ماهه شد...
آذرماه هم کم کم داره تموم میشه و یه هفته بیشتر، به دومین یلدای پسرکمون نمانده ...
آرسن جانم ؛ یک ماه دیگر دو ساله می شوی و ما این روزها بیش از هر زمان دیگری به لحظات
سال پیش و سال پیش تر فکر می کنیم، به روزهای انتظار برای تولدت، جنب و جوش وهیجان برای
آماده کردن اتاق ، وسایل و ...
سال پیش در چنین روزهایی در یازده ماهگی به تنهایی و بدون کمک به راه افتاده بودی و با قدم های
لرزان اما شاد در خانه گام برمی داشتی و ذوق می کردی و ذوق می کردیم ...
بله پسرم روزها باز هم می گذرد آنقدر زود، آنقدر ناگهان که یکباره تمام روزهای کودکانه گی ات
خاطره ای بیش نخواهد بود ...
آینده، چیزی است که آدم را میترساند، چون پر است ازچیزایی که تا تجربه شان نکنی؛ راه عبور نداری ...
پدر یا مادر هم که باشی باید آنقدر روی جزئیات ریز شوی تا آینده آن شود که باید بشود !!!
مشکل ما پدرومادرها این است که از وقتی پای بچه به زندگیمان باز می شود ، نفس عمیق کشیدن
یادمان می رود. دلشورهای که از همان اول با به دنیا آمدن بچه به جان آدم میافتد، نمیگذارد در
موقعیتهای بحرانی، تصمیم های قطعی بگیریم، نمیگذارد نگاهی به تغییرات دنیای اطراف بیاندازیم و
آینده را آنطوری که قرار است باشد ببینیم...
پسرم این را توی این دو سال که پای تو به زندگیمان باز شده خوب احساس کرده ایم...
خب برویم سراغ عکسهای این ماه آرسن : آرسن اینجا، آرسن آنجا، آرسن همه جااااااا
گشت و گذار در پاییز خوش رنگ
شیطنت های عصر پاییز با بالش های مبل !!!
آرسن و دوستان
از راست: آرشا - مینو - آرسن - اشوان