تازگی های بعد از دو سالگی ...
یک ماه هم از جشن دو سالگی گذشت ...
آرسن دارد بزرگتر می شود و همه چی برای من پررنگ تر ... مادری کردن من و بچگی کردن پسرک...
حالا دیگه خودش دوست دارد در یخچال رو باز کند و نگاهی بیاندازد و به قول خوش « هام » های مورد علاقه اش را انتخاب کند و یا دستش رو روی ظرف و ظروف داخل یخچال بکشد و به همه چیز سرک بکشد... حالا دیگر فرق هله هوله را با غذای اصلی می داند...
حالا دیگر خودش ما را به بازی می خواند، به دنبالم می دود و با انگشت اشاره اش نقطه ای را نشان دهد و می گوید: مامانی بیلیم ...
سرعت دیدن تازه های زندگی براش بیشتر شده و سرعت دیدن تازه هاش برای ما بیشتر...
بعد از دو سالگی تصمیم جدی گرفتیم که دیگر وقت آن رسیده که پسرک تو تخت خودش بخوابد، این مرحله هم با موفقیت انجام شد اگر چه بسیار برایمان سخت بود...
شب اولی که آرسن وقتی خوابید او را روی تختش گذاشتم :
10 دقیقه اول: از این تصمیم بسیار راضی بودم، از اینکه دیگه نصف بدنم از تخت آویزون نبود!
10 دقیقه دوم: نگران پسرک شدم، نکنه بیدار شود از تخت خودشو بیاندازد.
10 دقیقه سوم: مشغول گذاشتن تشک زیر تختش بودم که اگه افتاد چیزیش نشه
10 دقیقه چهارم: دلتنگش شدم. برای همه روزهایی که هنوز نرسیده، اما میرسند روزهایی که از من دور خواهد شد، دلم تنگ شد. روزهایی که پسرک مدرسه برود، دانشگاه و ... روزهایی که بزرگ شود و دنبال سرنوشت خودش برود ...
10 دقیقه پنجم: توی توهمات خودم هی صداشو می شنیدم که بیدار شده و گریه می کند ... چند بار به اتاقش سرک کشیدم
10 دقیقه ششم: واقعا بیدار شد و گریه کرد، بغلش کردم و فرصت رو غنیمت شمردم و آوردمش پیش خودم
اما حالا روزها گذشته و پسرک ما متین و مستقل در اتاق خود می خوابد ...این هم عکس پسرک ما در خواب تاز
آرسن در خانه ی کودک فردوس
آرسن در حال نواختن بلز
آرسن و دیواره صخره نوردی