پسرمون 11 ماهه شد ...
پاییز طلایی هم به پایان راه نزدیک شده و ده روز دیگه زمستان میاد ... از هفته ی قبل هم هوا
بی اندازه سرد و سوزناک شده و در ارتفاعات هم کلی برف باریده...
امروز آرسن ما 11 ماهش تموم شد و یک ماه تا یک سالگی اش بیشتر نمونده . وقتی به
عکسهای نوازادی و ماه های پیش نگاه می کنم از این همه تغییرات دلم غنج میره .
دیروز آرسن حین بازی یهو دستش را ول کرد و با شوق و ترسی پنهان چند قدم کج و کوله راه رفت
وبه قولی اولین قدمهای زندگیش را برداشت ،ما هم کلی ذوق کردیم ...
حالا باید بیشتر مراقبش باشیم چون پسرک تازه کارمان سعی می کند قدم های بیشتری بردارد ،گاهی
تلپ می افتد و لب ورمی چیند، ولی ما باید تشویقش کنیم و هورا بکشیم و از ذوق خودمان را به در
و دیوار بکوبیم ، تا به ذوق و جسارتش افزوده شود و به تلاشش ادامه دهد، ولی ته دلمان خالی
می شود که نکند محکم به زمین بخورد! اما لذتی دارد که نگو و نپرس ....
امروز در11 ماهگی و در آستانه ی یکسالگی آرسن میخواهم از این پسرک بنویسم :
همان پسرکی که در نخستین ساعات شب 20 دی ماه پارسال عجولانه به دنیا اومد.همان پسرکی که
موهاش مثل مادرش صاف و انگشتان دستش مثل پدرش بلند است. همان پسرکی که چشم و
ابروهاش شبیه مادرش است و لبخند قشنگش شبیه پدرش. همان پسری که وقتی صدای کلید و باز
کردن قفل در، میان خونه می پیچد، تند و تند با سرعت 100 کیلومتر در ساعت به طرف در میدود، تا
با برق چشمانش و خنده های دلبرانه اش مراسم خوش آمدگویی رو تمام و کمال به جا بیاره و کلی
کیفورمون کند. همان پسری که وقتی پیدایش نیست و دلت یهویی میریزد که کجاست؛ می بینی
خونسرد و با خیال راحت زیر میز پذیرایی نشسته و عروسک دندونی اش رو محکم روی لثه های
متورم و سفیدش می کشد و لبخند رضایت می زند.
همان پسری که گاهی مثل بچه گربه ی ملوس به جای بوسیدن، گونه هایت رو با آب دهانش خیس
می کند و بعد با مژه های بلندش مثل کارتونها تند و تند پلک میزند و ازت دل می برد ...
همان پسری که برق چشمان درشت و خوشگلش رو نمیشه با هیچ نور و روشنایی در دنیا عوض
کرد. همان پسری که از نظر من و پدرش بهترین و زیباترین و بامزه ترین پسر دنیاست.
همون پسری که ...
این عکس رو من و بابایی با شال و پارچه های رنگی واسه آرسن جون طراحی کردیم:
آرسن، سوارکار چابک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی