یک یادداشت ، یک هدیه ...
پسرک عزیزم امشب خاله ناهید مهربون،همکار مامانی و بابایی، یک یادداشت خیلی قشنگ برات تو فیس بوک گذاشت ... منم این یادداشت رو برات اینجا میزارم تا بعد ها که بزرگ شدی بخونیش.
.
.
.
خبر خیلی خوبی بود!... به دنیا اومدن آرسن کوچولو، اولین فرزند دو همکار عزیزم الهام و فرزاد ... داشتم یه گزارش اجتماعی از بچه های بی سرپرست خانه آدینا در رشت می نوشتم که یه دفعه دلم گرفت (هیچوقت فکر نمی کردم نوشتن گزارشهای اجتماعی اینقدر درد داشته باشه) و خواستم با آرسن عزیز درد و دل کنم واسه همین در روزهای اول ورود این کوچولو به دنیای زمینی ما براش نامه ای نوشتم...
آرسن کوچولوی عزیز به دنیای خاکی ما آدمهای فضایی!( بخوانید مجازی) خوش اومدی...
خودت خوب میتونی حس کنی که با اومدنت چقدر زندگی اطرافیانت رو خوشرنگ کردی. بعدها پدر و مادرت بهت می گن که تو قشنگترین و بزرگترین اتفاق کوچولوی زندگیشون هستی. منم نمی خوام از همین اول ته دلتو خالی کنم، اما راستشو بخوای من اگه جای تو بودم (البته اگه حق انتخابی هم به ما میدادن!) ترجیح می دادم تو همون دنیای کوچیک اما بی نهایت قبلی بمونم و با مامانی مهربونم راز و نیاز کنم تا اینکه هی لگد بزنم و بخوام بیام تو این دنیا و ببینم که جا برا همه تنگه و هر کی یه جور دیگه داره اینجا دست و پا و لگد میندازه تا شاید از این دنیا هم ببرنش یه جای دیگه... خب بهت حق میدم از بدو ورودت با جیغ و گریه همش بری رو مغز اطرافیانت، وقتی بفهمی دنیایی که داری می بینیش اونقدرام که فکرشو می کردی بزرگتر از جای قبلیت نیست خو گریه هم داره.
اما حتما خوشحال میشی اگه بدونی این دنیا پر از اسباب بازیای رنگارنگه، اینجا آدما هرکدوم شکل یه اسباب بازی خاصن با همه شون میشه بازی کرد اصلا تنها کار ما اینجا همینه. بعضیا مثل عروسک می تونن به هر سازی که زده میشه برقصن، بعضیا مثل ماشین برقی میمونن گاهی کنترلشونو از دست میدن و خیلیا با دیدن اینکه دیگران دارن با سرعت بالا به در و دیوار می خورن لذت می برن! بعضیام مثل این بازی کامپیوتریا هستن مثلا قارچ خور(یادش بخیر) اونقدر قارچ می خورن و جونشونو ذخیره میکنن تا مطمئن میشن که دیگه تا آخر خط میتونن برن اما با یه اشتباه گیم اور میشن! بعضیام مثل تفنگ میمونن. باید نشونه گیریتو از الان تقویت کنی و بدونی هر تیریو به سمت کدوم هدف شلیک کنی چون اگه تیرت خطا بره دیگه نمی تونی بازیو برگردونی از اول اونی که بره دیگه هیچوقت برنمیگرده... البته اگه قاعده بازیها رو بلد باشی هیچوقت نه میذاری تیرت خطا بره، نه گیم اور میشی، نه کنترل ماشینتو از دست میدی، نه... اگر هم هر کدوم این اتفاقا برات افتاد اصلا غصه نخور کافیه فقط یاد بگیری صداشو درنیاری، هرچند تو خوش شانسی که پسر به دنیا اومدی، اینجا پسرا خوب یاد میگیرن گند بزنن و صداشم درنیارن!!!
اما عزیز کوچولوی من! همیشه، همه چیز با یه صدای هولناک تموم نمیشه. خیلی وقتا آدمای اینجا بی صدا می شکنن اونوقت دیگه نمی تونن صداشو درنیارن، اونم زمانیه که خودشون میشن بازیچه اسباب بازیاشون...
حالا بزرگتر که شدی یاد میگیری چطوری با اسباب بازیات بازی کنی که خراب نشن... اگه دوسشون داشته باشی، اگه قاعده بازی رو درست اجرا کنی... کافیه مثل شازده کوچولو اهلی شون کنی اونوقت همبازی خوبی برات میشن، هیچوقت تنها نمی مونی...
خودت خوب میتونی حس کنی که با اومدنت چقدر زندگی اطرافیانت رو خوشرنگ کردی. بعدها پدر و مادرت بهت می گن که تو قشنگترین و بزرگترین اتفاق کوچولوی زندگیشون هستی. منم نمی خوام از همین اول ته دلتو خالی کنم، اما راستشو بخوای من اگه جای تو بودم (البته اگه حق انتخابی هم به ما میدادن!) ترجیح می دادم تو همون دنیای کوچیک اما بی نهایت قبلی بمونم و با مامانی مهربونم راز و نیاز کنم تا اینکه هی لگد بزنم و بخوام بیام تو این دنیا و ببینم که جا برا همه تنگه و هر کی یه جور دیگه داره اینجا دست و پا و لگد میندازه تا شاید از این دنیا هم ببرنش یه جای دیگه... خب بهت حق میدم از بدو ورودت با جیغ و گریه همش بری رو مغز اطرافیانت، وقتی بفهمی دنیایی که داری می بینیش اونقدرام که فکرشو می کردی بزرگتر از جای قبلیت نیست خو گریه هم داره.
اما حتما خوشحال میشی اگه بدونی این دنیا پر از اسباب بازیای رنگارنگه، اینجا آدما هرکدوم شکل یه اسباب بازی خاصن با همه شون میشه بازی کرد اصلا تنها کار ما اینجا همینه. بعضیا مثل عروسک می تونن به هر سازی که زده میشه برقصن، بعضیا مثل ماشین برقی میمونن گاهی کنترلشونو از دست میدن و خیلیا با دیدن اینکه دیگران دارن با سرعت بالا به در و دیوار می خورن لذت می برن! بعضیام مثل این بازی کامپیوتریا هستن مثلا قارچ خور(یادش بخیر) اونقدر قارچ می خورن و جونشونو ذخیره میکنن تا مطمئن میشن که دیگه تا آخر خط میتونن برن اما با یه اشتباه گیم اور میشن! بعضیام مثل تفنگ میمونن. باید نشونه گیریتو از الان تقویت کنی و بدونی هر تیریو به سمت کدوم هدف شلیک کنی چون اگه تیرت خطا بره دیگه نمی تونی بازیو برگردونی از اول اونی که بره دیگه هیچوقت برنمیگرده... البته اگه قاعده بازیها رو بلد باشی هیچوقت نه میذاری تیرت خطا بره، نه گیم اور میشی، نه کنترل ماشینتو از دست میدی، نه... اگر هم هر کدوم این اتفاقا برات افتاد اصلا غصه نخور کافیه فقط یاد بگیری صداشو درنیاری، هرچند تو خوش شانسی که پسر به دنیا اومدی، اینجا پسرا خوب یاد میگیرن گند بزنن و صداشم درنیارن!!!
اما عزیز کوچولوی من! همیشه، همه چیز با یه صدای هولناک تموم نمیشه. خیلی وقتا آدمای اینجا بی صدا می شکنن اونوقت دیگه نمی تونن صداشو درنیارن، اونم زمانیه که خودشون میشن بازیچه اسباب بازیاشون...
حالا بزرگتر که شدی یاد میگیری چطوری با اسباب بازیات بازی کنی که خراب نشن... اگه دوسشون داشته باشی، اگه قاعده بازی رو درست اجرا کنی... کافیه مثل شازده کوچولو اهلی شون کنی اونوقت همبازی خوبی برات میشن، هیچوقت تنها نمی مونی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی