آرسن آرسن ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آرسن نگو، قند و عسل ...

آرسن جون 14 ماهه شد ...

  امروز آرسن جون 14 ماهه شد و دقیقا دو ماه از تولد یک سالگی اش گذشت ... ده روز هم بیشتر به بهار نمانده ، امسال دومین عید پسرکمون است و من بیشتر از هر زمانی به عید سال گذشته فکر می کنم ، به روزهایی که آرسن کوچک و ناتوان  یه گوشه دراز می کشید و فقط بلد بود بخوابد،شیر بخورد و گریه کند... پسرم باورم نمی شود اینقدر بزرگ شدی؛  لباسایت یکی یکی  برایت کوچیک می شوند و من با یک بغض غریبی اونا رو برای یادگاری کنار می گذارم... این ماه هم پر از خاطرات ریز و درشت بود. اولین باری که آرسن به یه جشن عروسی رفت عجب تیپی هم زده پسرک ما: هفته درختکاری هم مامانی و بابایی و آرسن جون با...
20 اسفند 1392

اولین برف زندگی آرسن جون ...هووووررررااا

ز مستون به نیمه ی خودش رسیده بود و همه در انتظار برف بودند ... بالاخره دیروز جمعه 11 بهمن ماه اولین  برف زمستونی میهمان شهر ما ( رشت) شد ... آرسن هم اولین بار بود  که برف  می دید. خیلی هیجان زده و شاد به نظر میرسید و به تعجب و   خوشحالی به دانه های رقصان  برف  نگاه می کرد ...   این هم عکسهای برفی آرسن جون در حیاط خانه :   آرسن و آدم برفی خونه ی ما :       آ رسن در حال تماشای برف از پشت پنجره ی اتاق:     آدم برفی خونه ی ما ( این آدم برفی خوشگل رو بابایی مهربون درست کرده...) ...
12 بهمن 1392

وبلاگمون یک ساله شد ...

چند روز قبل از تولد یک سالگی آرسن جون , وبلاگش یک ساله شد ... پارسال در چنین روزی (17 دی 91) درست سه روز قبل از تولد پسرک، این وبلاگ رو ساختم تا روزانه های آرسن رو براش بنویسم ... حالا یک سال از آن روز گذشته است .       اینم اولین پست این وبلاگ ... کلیک کنید           آرسن در تدارکات قبل از جشن تولد ... اول از همه بردیمش آرایشگاه... بقیه رو هم در پست بعدی رو می کنیم ...    مرور این سری از کتاب های آموزشی آرسن جون هم در این ماه دیگه تموم شد ...   ...
17 دی 1392

اولین یلدای آرسن جون

  چیدمان  شب یلدا با پارچه های رنگی واسه آرسن جون:   آرسن کوچولو و دخترخاله اش ترانه  با کلاه هندوانه ای در شب یلدا :   آرسن، آماده برای رفتن به خونه مادربزرگ برای شب یلدا ... ...
3 دی 1392

پسرمون 11 ماهه شد ...

پاییز طلایی هم به پایان راه نزدیک شده و ده روز دیگه زمستان میاد ... از هفته ی قبل هم هوا  بی اندازه  سرد و سوزناک شده و در ارتفاعات هم کلی برف باریده...  امروز آرسن ما 11 ماهش تموم شد و یک ماه تا یک سالگی اش بیشتر نمونده . وقتی به  عکسهای  نوازادی و ماه های پیش نگاه می کنم از این همه تغییرات دلم غنج میره . دیروز آرسن حین بازی یهو دستش را ول کرد و با شوق و ترسی پنهان چند قدم کج و کوله راه رفت  و به قولی اولین قدمهای زندگیش را برداشت ،ما هم کلی ذوق کردیم ... حالا باید بیشتر مراقبش باشیم چون پسرک تازه کارمان سعی می کند قدم های ب...
21 آذر 1392

آرسن ده ماهه شد ...

نه ماهگی رو گذروندی و امروز ده ماهه شدی دیگه چیزی به یک سالگی ات نمونده ،چرا گاهی فکر می کنم هنوز شش ماهه ای! حالا شاید  بهتر درک کنم چرا مادرها همیشه بچه هاشون رو بچه می بینند... در ماهی که گذشت من و تو و بابایی با دوستانمون در جشن انار روستای انبوه شرکت کردیم و دو روز رو در فضای بکر و زیبای روستایی  در میان  باغهای  انار گذروندیم و با یه عالمه انار  و خاطره و عکس های زیبا به خانه بازگشتیم ... با اومدن آبان هوا  هم در حال سرد شدنه، با این حال گاهی عصرهای آفتابی و قشنگ این وسط ها پیدا می شود که آرسن و مامانی بتونند برای پیاده روی به پارک بروند بیشتر اوقات  پسر کوچولوی ما تو کالسکه ی در ...
20 آبان 1392

نه ماهگی و دومین سفر آرسن کوچولو ...

بیست روزی است که پاییز آمده اما امروز اولین روزی است آفتاب قشنگ پاییزی رو می بینیم امسال رشت، پاییزش را با بارندگی و سرمای شدید شروع کرد ، انگاری ما  نا گهان از تابستون تو زمستون پریدیم ... آرسن عزیزم امروز 9 ماهت تموم شد، چند ساعت پیش  همراه بابایی ، بردیمت مرکز بهداشت برای کنترل ... همه چیز خوب بود و مراجعه بعدی پسرکمون یکسالگی است که باید واکسن بزنه . این روزها خیلی پسرک بازیگوش و شیطونی شدی ، نمیشه یه لحظه ازت چشم برداشت چون سریع میخوای به همه چیز دست بزنی و همه جا سرک بکشی ... بازهم اولین ها و تازگی های تو ادامه داره : اولین باری که کلمه‌ي مامان و بابا رو کمی نامفهوم به زبان آوردی  ، یا...
20 مهر 1392

هفت ماهگی ات مبارک ...

  چندروزی است که آرسن ما هفت ماهه شده... حالا  دیگه پسرکوچولومون می تونه خیلی کارها انجام بده مثلا :خوب بشینه یا با روروئکش دور اتاق بچرخه و به چیزهای مورد علاقه اش نزدیک بشه و  از همه مهم تر  غذاهای مختلفی بخوره و مزه ی اونها رو تجربه کنه ... هفته پیش وقتی مامانی داشت باهات بازی می کرد، متوجه یه مروارید سفید و کوچولو در دهانت شد با هیجان گفتم : باباااایی بیا پسرمون دندون درآورده ،بابایی با عجله اومد و با  همدیگه با شوق و ذوق  به دندون کوچولوی تو خوشامد گفتیم، تو هم همش از ته دل میخندیدی : برای هفت ماهگی ات هم مامانی یک کیک خوشمره پخت و روی کیک هم  یه شمع 7 گذاشت، دو تا از دوستای خوب م...
26 مرداد 1392

شش ماهگی و اولین تابستان پسرکم...

چند هفته ای است که تابستان گرم با روزهای بلند و آتشین از راه رسیده   این اولین تابستان پسرکمونه ... این اولین های قشنگ حالا حالا ها ادامه داره ... 20 تیر هم  آرسن کوچولوی ما شش ماهه شد به قول خودم دیگه نیم ساله شده، مرد شده ... امروز هم آرسن با مامانی و بابایی رفت و واکسن زد روی هر دو تا پاهای تپلش یه واکس خورد و باز جیغش دراومد خوشبختانه  دیگه تا یک سالگی واکسن نداره و فقط باید ماهی یکبار واسه مراقبت های معمول به مرکز بهداشت بره ...   خب تابستان است وفصل آفتاب و دریا و گردش و تفریح ... پسرمون هم در اولین تابستانش، کرم ضد آفتاب رو تجربه کرد.( البته خیلی خوشش نیومد )   و اینم یک عکس...
22 تير 1392