پسرک عجولم متولد شد ...
آرسن کوچولوی مامان و بابا سلام به روی ماهت
بلاخره انتظار تموم شد و تو به دنیای ما پا گذاشتی اما ده روز زودتر ... ساعت 1 شب روز چهارشنبه 20 دی ماه ، وقتی مامانی حسابی پرخوری کرده بود کلی از خودش با خوراکیهای مختلف بپذیرایی کرده بود ناگهان کاسه ی صبر توی کوچولوی عجول به پایان رسید و خواستی به دنیا بیای ...
تمام راه خونه تا بیمارستان رو داشتم با خودم فکر می کردم که نکنه کم وزن باشی و کلی نگران بودم ...
خلاصه اینکه همه چیز هماهنگ شد و دکی جون با چهره ی خندان اومد قبل از رفتن به اتاق عمل عمه ها و خاله ها با موبایل ها و دوربین هاشون چپ و راست از مامانی عکس می گرفتند و من و بابایی با هیجان به هم نگاه می کردیم و با چشمامون بهم انرژی و شادی می دادیم ...
خلاصه به اتاق عمل رفتم و چون کلی خورد و خوراک قبل از عمل داشتم با بیهوشی اسپاینال سزارین شدم و لحظه تولد تو را هم دیدم دوست داشتم خودم زودتر از همه ببینمت نه اینکه از بیهوشی در بیام و بعد از اینکه همه روی ماهت رو دیدن من ببینمت ...
دکی جون مهربون لحظه لحظه برام توضیح میداد که داره چیکار میکنه موقعی که تو رو از دل مامانی درآورد گفت بیا اینم شازده کوچولوت
حس خاصی بود که هیچ وقت وقت تجربه نکرده بود عشقی بزرگ و جاودانه تو دلم جوانه زده بود تو رو آوردند کنارم و گونه های گرمت رو روی صورت سردم چسبوندند تمام حس استرس جاشو داد به امید و شادی ... پسرک مامان سه کیلو سیصد و پنجاه گرم بود خیالم راحت شده بود
بعد هم آماده ات کردند و بردند سمت بخش ، مامی هم حدود بیست دقیقه بعد به بخش منتقل شد و بعدش هم کلی شادی و لحظات خاطره انگیز در جمع هیجان زده ی بابایی و عمه ها و خاله ها و مادر بزرگ و پدربزرگ ها و ...