آرسن آرسن ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

آرسن نگو، قند و عسل ...

شش ماهگی و اولین تابستان پسرکم...

چند هفته ای است که تابستان گرم با روزهای بلند و آتشین از راه رسیده   این اولین تابستان پسرکمونه ... این اولین های قشنگ حالا حالا ها ادامه داره ... 20 تیر هم  آرسن کوچولوی ما شش ماهه شد به قول خودم دیگه نیم ساله شده، مرد شده ... امروز هم آرسن با مامانی و بابایی رفت و واکسن زد روی هر دو تا پاهای تپلش یه واکس خورد و باز جیغش دراومد خوشبختانه  دیگه تا یک سالگی واکسن نداره و فقط باید ماهی یکبار واسه مراقبت های معمول به مرکز بهداشت بره ...   خب تابستان است وفصل آفتاب و دریا و گردش و تفریح ... پسرمون هم در اولین تابستانش، کرم ضد آفتاب رو تجربه کرد.( البته خیلی خوشش نیومد )   و اینم یک عکس...
22 تير 1392

پنج ماهگی و تجربه‌ی جدید ...

دو روز پیش یک روز جدید برای من و تو و بابایی بود، بیستم هر ماه، بهترین روز برای ماست چون قند و عسل ما یک ماه بزرگتر میشه ... تو پنج ماهه شدی و از همه مهم تر اولین وعده‌ی غذایی رو هم تجربه کردی یک قاشق چایخوری فرنی  برات پر از تازگی بود، اولش با کمی مکث و تردید به فرنی نگاه کردی بعد ازش چشیدی، فکر کنم خیلی خوشت نیومد خب حق داری چون خدایی خیلی بی مزه است بدون شکر وگلاب ! خب چیکار میشه کرد غذای نی نی ها باید اینطوری باشه دیگه... بعدش هم به افتخار پنج ماهگی ات، من و تو و بابایی یه جشن کوچولو واسه خودمون گرفتیم و  کلی باهات بازی کردیم : راستی اینو هم بگم پسرک ما خیلی اهل کتاب و شعر و موسیقی...
22 خرداد 1392

اولین سفر آرسن کوچولو -سفر به کاشان

من همیشه اولین ها رو دوست دارم در همه‌ی اولین ها یک شور و هیجانی جاری است که تکرارش به پای آن نمی رسد من و بابایی با تو اولین های زیادی رو تجربه کردیم : اولین لبخند ،اولین دست تکان دادن ها ،اولین واکسن ،اولین غلت زدن ها ، اولین نوروز، اولین سیزده به در و ... حالا نوبت اولین سفر بود هر چی باشه مامان و بابایی تو قبل از به دنیا اومدنت  واسه خودشون گردشگرانی بودند بسی حرفه ای... صبح زود روز اول خرداد یک گروه هشت نفره ي دوست داشتنی ( من و تو و بابایی، عمه جونی ها، و سه از دوستای مامانی و بابایی ) به طرف کاشان حرکت کردیم پسرک ملوسم خیلی بچه‌‌ی خوبی بود اصلا گریه نکرد و حسابی شاد و شنگول بود شیر میخورد و بازی می کرد...
8 خرداد 1392

چهارماهگی ات مبارک پسرکم ...

روز جمعه 20 اردیبهشت،که یک روز بهاری  قشنگ بود پسرم چهارماهه شد، از اولین تازگی های چهارماهگی غلت زدن کامل آرسن بود تا چند روز قبل پسرک نازمون غلت می زد اما کامل روی شکم برنمی گشت اما هدیه ی چهارماهگی اش به ما همین روی شکم برگشتن های بامزه با صداهای ملوس بود ... عصر جمعه با پسرک نازمون و بابایی مهربون رفتیم کاسپین. هوا خوب و دریا آروم بود تو هم شاد و سرحال بودی، رفتیم غرفه‌ی عمه جونی‌ها و شمع چهارماهگی گل پسرمون رو فوت کردیم و با یه کیک کوچولوی خونگی ماه جدید زندگی آرسن رو جشن گرفتیم روز بعد پسرمون باید واکسن چهارماهگی می زد صبح روز شنبه 21 اردیبهشت با بابایی، بردیمت مرکز بهداشت. خانم ها...
24 ارديبهشت 1392

اولین سالی ست که مامانم ... مامان تو

آرسن جونم بهار با تمام حس طراوت و شور و شوقش بیرون پنجره ها جاری شده هوا گرم و گرم تر میشه دیروز هم توی بالکن چند تا پرستو دیدم اومدن پرستوها حس کودکی هامو برام زنده می کنه بوی تازگی طبیعت و آلوچه های سبز ترش و دغدغه‌ی امتحانات مدرسه رو ... امسال اولین سالیه که در روز مادر، خودم مامانم،خیلی حس بامزه‌ای است. امسال از تو و بابایی هدیه های قشنگی گرفتم. اما جدا از این حرف ها ،ذوق ها و خنده های بلندت همراه با تکان دادن دستای تپل و کوچولوت برام بهترین هدیه است وقتی برات شعر می خونم با چشمهای خوشگلت منو تو خونه دنبال می کنی و صداهای ملوسی از خودت درمیاری انگار خودت هم میخوای با من همراه بشی و شعر بخونی ...  ...
11 ارديبهشت 1392

پسرکم سه ماهه شد ...

آرسن عزیزم  امروز 20 فرودین یک روز خیلی خیلی گرم بود امروز سومین ماه بودن تو در کنار ماست ... این روزها خیلی پسر شیرینی شدی با ذوق خنده های شیرینی می کنی و با دقت یه حرفهای ما گوش میدی عاشق شلوغی و مهمونی و چهره های جدید هستی ... مامی برات کتاب شیوه های تقویت هوش نوزادان 3-6 ماهه رو گرفته و هر روز صبح با دقت و علاقه با من همراه میشی و به تصاویر رنگی کتاب خیره میشی  و به ورق خوردن کتاب و تغییر تصاویر واکنش نشون میدی ... امروز عصر ساعت 3 من و بابایی و عمه جونی بردیمت تا ختنه ات کنیم لحظات سختی بود اما بلاخره تموم شد و الان هم  کمی بی قرار و گریانی   اما میدونم فردا که از خواب بیدار شی حالت خوب خوبه پسر نا...
20 فروردين 1392

اولین نوروز آرسن کوچولو..

امسال اولین نوروز آرسن کوچولو بود اولین بهاری که مامان و بابا با پسرک نازشون سر سفره ی هفت سین نشستند و یا هم سال رو تحویل کردند ... سال تحویل  روز چهارشنبه 30 اسفند ساعت 2:35 بعد از ظهر بود مامانی و بابایی صبح زود از خواب بیدار شدند و تو رو حموم کردند و یه لباس خوشگل تنت کردند و آماده شدی تا بری پیشواز سال جدید ... موقع تحویل سال هم خوشحال بودی و کلی ذوف می کردی و صداهای ملوسی از خودت در می آوردی . پسر عزیزم اولین نوروزت مبارک عزیزم ...   اینم یه عکس از آرسن کنار سفره‌ی هفت سین : ...
3 فروردين 1392

واکسن دو ماهگی ...

آرسن جونم روز یکشنبه 20 اسفند  دو ماهه شدی ... تغییرات  هر روزه ات رو  میبینیم و لذت می بریم. کوچک شدن خیلی از لباسهایت نشون میده که همه چیز در حال تغییره و تو  داری روز به روز بزرگ تر  میشی عزیزم  خب  به افتخار تولد دو ماهگی ات باید واکسن میزدی مامانی و بابایی یک ساعت قبل از رفتن به مرکز بهداشت و زدن واکسن، قطره استامینوفن ات رو شروع کردند ... وقتی رسیدیم به مرکز بهداشت تو کاملا خواب آلود بودی... پس از اندازه گیری قد و وزن و دور سر یکی  از خانم های مهربون مرکز بهداشت درباره ی واکسن و مراقبت های بعدش با مامانی و بابایی صحبت کرد؛اول یک قطره‌ی واکسن خوراکی توی دهن خوشگلت ریخت و  بعدش هم...
23 اسفند 1391