آرسن آرسن ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آرسن نگو، قند و عسل ...

اولین یلدای آرسن جون

  چیدمان  شب یلدا با پارچه های رنگی واسه آرسن جون:   آرسن کوچولو و دخترخاله اش ترانه  با کلاه هندوانه ای در شب یلدا :   آرسن، آماده برای رفتن به خونه مادربزرگ برای شب یلدا ... ...
3 دی 1392

پسرمون 11 ماهه شد ...

پاییز طلایی هم به پایان راه نزدیک شده و ده روز دیگه زمستان میاد ... از هفته ی قبل هم هوا  بی اندازه  سرد و سوزناک شده و در ارتفاعات هم کلی برف باریده...  امروز آرسن ما 11 ماهش تموم شد و یک ماه تا یک سالگی اش بیشتر نمونده . وقتی به  عکسهای  نوازادی و ماه های پیش نگاه می کنم از این همه تغییرات دلم غنج میره . دیروز آرسن حین بازی یهو دستش را ول کرد و با شوق و ترسی پنهان چند قدم کج و کوله راه رفت  و به قولی اولین قدمهای زندگیش را برداشت ،ما هم کلی ذوق کردیم ... حالا باید بیشتر مراقبش باشیم چون پسرک تازه کارمان سعی می کند قدم های ب...
21 آذر 1392

آرسن ده ماهه شد ...

نه ماهگی رو گذروندی و امروز ده ماهه شدی دیگه چیزی به یک سالگی ات نمونده ،چرا گاهی فکر می کنم هنوز شش ماهه ای! حالا شاید  بهتر درک کنم چرا مادرها همیشه بچه هاشون رو بچه می بینند... در ماهی که گذشت من و تو و بابایی با دوستانمون در جشن انار روستای انبوه شرکت کردیم و دو روز رو در فضای بکر و زیبای روستایی  در میان  باغهای  انار گذروندیم و با یه عالمه انار  و خاطره و عکس های زیبا به خانه بازگشتیم ... با اومدن آبان هوا  هم در حال سرد شدنه، با این حال گاهی عصرهای آفتابی و قشنگ این وسط ها پیدا می شود که آرسن و مامانی بتونند برای پیاده روی به پارک بروند بیشتر اوقات  پسر کوچولوی ما تو کالسکه ی در ...
20 آبان 1392

نه ماهگی و دومین سفر آرسن کوچولو ...

بیست روزی است که پاییز آمده اما امروز اولین روزی است آفتاب قشنگ پاییزی رو می بینیم امسال رشت، پاییزش را با بارندگی و سرمای شدید شروع کرد ، انگاری ما  نا گهان از تابستون تو زمستون پریدیم ... آرسن عزیزم امروز 9 ماهت تموم شد، چند ساعت پیش  همراه بابایی ، بردیمت مرکز بهداشت برای کنترل ... همه چیز خوب بود و مراجعه بعدی پسرکمون یکسالگی است که باید واکسن بزنه . این روزها خیلی پسرک بازیگوش و شیطونی شدی ، نمیشه یه لحظه ازت چشم برداشت چون سریع میخوای به همه چیز دست بزنی و همه جا سرک بکشی ... بازهم اولین ها و تازگی های تو ادامه داره : اولین باری که کلمه‌ي مامان و بابا رو کمی نامفهوم به زبان آوردی  ، یا...
20 مهر 1392

جشن دندونی آرسن جون...

روزها گذشت و گذشت تا اینکه دو تا نیش کوچولو تبدیل به دو تا دندون خوشگل و سفید و تیز شد و مرتب و منظم  در دهان آرسن جونمون  نشست  البته انگاری دندانهای بالایی هم عجله دارند چون دوباره پسرکمون دچار درد و بی قراری شده و با انگشتای کوچولوش لثه های بالاییش رو میخارونه ...    خلاصه ما روز 20 شهریور یعنی درست روز  8 ماهگی آرسن جون  جشن دندونیش رو  هم برگزار کردیم ... مادربزرگی و خاله ها و عمه ها و دخترخاله ها و دخترعمه ها و همه و همه اومدند تا همراه ما  با شور و عشق به دندون های کوچولو و سفیدت تبریک بگویند ، روز بسیار خوب و زیبایی بود پر از انرژی و شادی همراه با کیک، شمع، کف...
22 شهريور 1392

هفت ماهگی ات مبارک ...

  چندروزی است که آرسن ما هفت ماهه شده... حالا  دیگه پسرکوچولومون می تونه خیلی کارها انجام بده مثلا :خوب بشینه یا با روروئکش دور اتاق بچرخه و به چیزهای مورد علاقه اش نزدیک بشه و  از همه مهم تر  غذاهای مختلفی بخوره و مزه ی اونها رو تجربه کنه ... هفته پیش وقتی مامانی داشت باهات بازی می کرد، متوجه یه مروارید سفید و کوچولو در دهانت شد با هیجان گفتم : باباااایی بیا پسرمون دندون درآورده ،بابایی با عجله اومد و با  همدیگه با شوق و ذوق  به دندون کوچولوی تو خوشامد گفتیم، تو هم همش از ته دل میخندیدی : برای هفت ماهگی ات هم مامانی یک کیک خوشمره پخت و روی کیک هم  یه شمع 7 گذاشت، دو تا از دوستای خوب م...
26 مرداد 1392

شش ماهگی و اولین تابستان پسرکم...

چند هفته ای است که تابستان گرم با روزهای بلند و آتشین از راه رسیده   این اولین تابستان پسرکمونه ... این اولین های قشنگ حالا حالا ها ادامه داره ... 20 تیر هم  آرسن کوچولوی ما شش ماهه شد به قول خودم دیگه نیم ساله شده، مرد شده ... امروز هم آرسن با مامانی و بابایی رفت و واکسن زد روی هر دو تا پاهای تپلش یه واکس خورد و باز جیغش دراومد خوشبختانه  دیگه تا یک سالگی واکسن نداره و فقط باید ماهی یکبار واسه مراقبت های معمول به مرکز بهداشت بره ...   خب تابستان است وفصل آفتاب و دریا و گردش و تفریح ... پسرمون هم در اولین تابستانش، کرم ضد آفتاب رو تجربه کرد.( البته خیلی خوشش نیومد )   و اینم یک عکس...
22 تير 1392

پنج ماهگی و تجربه‌ی جدید ...

دو روز پیش یک روز جدید برای من و تو و بابایی بود، بیستم هر ماه، بهترین روز برای ماست چون قند و عسل ما یک ماه بزرگتر میشه ... تو پنج ماهه شدی و از همه مهم تر اولین وعده‌ی غذایی رو هم تجربه کردی یک قاشق چایخوری فرنی  برات پر از تازگی بود، اولش با کمی مکث و تردید به فرنی نگاه کردی بعد ازش چشیدی، فکر کنم خیلی خوشت نیومد خب حق داری چون خدایی خیلی بی مزه است بدون شکر وگلاب ! خب چیکار میشه کرد غذای نی نی ها باید اینطوری باشه دیگه... بعدش هم به افتخار پنج ماهگی ات، من و تو و بابایی یه جشن کوچولو واسه خودمون گرفتیم و  کلی باهات بازی کردیم : راستی اینو هم بگم پسرک ما خیلی اهل کتاب و شعر و موسیقی...
22 خرداد 1392

اولین سفر آرسن کوچولو -سفر به کاشان

من همیشه اولین ها رو دوست دارم در همه‌ی اولین ها یک شور و هیجانی جاری است که تکرارش به پای آن نمی رسد من و بابایی با تو اولین های زیادی رو تجربه کردیم : اولین لبخند ،اولین دست تکان دادن ها ،اولین واکسن ،اولین غلت زدن ها ، اولین نوروز، اولین سیزده به در و ... حالا نوبت اولین سفر بود هر چی باشه مامان و بابایی تو قبل از به دنیا اومدنت  واسه خودشون گردشگرانی بودند بسی حرفه ای... صبح زود روز اول خرداد یک گروه هشت نفره ي دوست داشتنی ( من و تو و بابایی، عمه جونی ها، و سه از دوستای مامانی و بابایی ) به طرف کاشان حرکت کردیم پسرک ملوسم خیلی بچه‌‌ی خوبی بود اصلا گریه نکرد و حسابی شاد و شنگول بود شیر میخورد و بازی می کرد...
8 خرداد 1392

چهارماهگی ات مبارک پسرکم ...

روز جمعه 20 اردیبهشت،که یک روز بهاری  قشنگ بود پسرم چهارماهه شد، از اولین تازگی های چهارماهگی غلت زدن کامل آرسن بود تا چند روز قبل پسرک نازمون غلت می زد اما کامل روی شکم برنمی گشت اما هدیه ی چهارماهگی اش به ما همین روی شکم برگشتن های بامزه با صداهای ملوس بود ... عصر جمعه با پسرک نازمون و بابایی مهربون رفتیم کاسپین. هوا خوب و دریا آروم بود تو هم شاد و سرحال بودی، رفتیم غرفه‌ی عمه جونی‌ها و شمع چهارماهگی گل پسرمون رو فوت کردیم و با یه کیک کوچولوی خونگی ماه جدید زندگی آرسن رو جشن گرفتیم روز بعد پسرمون باید واکسن چهارماهگی می زد صبح روز شنبه 21 اردیبهشت با بابایی، بردیمت مرکز بهداشت. خانم ها...
24 ارديبهشت 1392